سقراط محکوم به خوردن جام زهر شد و مقررشد همزمان با طلوع آفتاب توسط جلاد درگلوی او
ریخته شود. او خوابیده و منتظر جلاد بود تا زهر را آماده کند. ولی جلاد وقت تلف میکرد. سقراط
به او اعتراض میکند که وقت تلف نکن؛ خورشید درحال طلوع است! جلاد نمیتوانست باور کند
که چرا سقراط این تذکر و اعتراض را میکند. او باید برعکس خوشحال نیز باشد که دقایقی بیشتر
زنده میماند. جلاد میدانست که سقراط به تنهایی از کل آتن عقل بیشتری داشت ولی
نمیفهمید چرا عجله میکند! جلاد از سقراط پرسید چرا اینقدر تعجیل میکنید تو در شرف
مرگی،نمیفهمی!؟ سقراط در پاسخ گفت:" این چیزی است که میخواهم بفهمم! زندگی را
شناخته ام. زندگی زیباست با همه هیجانها و دلتنگیهایش. فقط صرف نفس کشیدن نیز
پرازلذت است.من زندگی کرده ام، عشق ورزیده ام. من هرکاری کرده ام و هرچه خواسته ام گفته
ام و اینک میخواهم مرگ را مزه کنم.
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 7 نفر مجموع امتیاز : 64 |
|
برچسب ها :
سقراط ,
مرگ سقراط ,
داستان مرگ سقراط ,
داستان ,
داستان کوتاه ,
داستان آموزنده ,
حکایت ,