مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات
رو روبراه کنشوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره
ماموریت کارهات رو روبراه کنمعشوقه هم که تدریس خصوصی می کرده
به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز
بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست
به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه
نمیتونم ببینمتمعشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این
هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشقپسر زنگ میزنه به
پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و
میادمدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه
عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت...
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 9 نفر مجموع امتیاز : 49 |
|
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
داستان مدیر و منشی ,
داستان ,
داستان کوتاه ,
مدیر و منشی ,
داستان مدیر ,
داستان منشی ,