یکشنبه 17 تیر 1403
توضيحات بنر تبليغاتي



نویسنده : محمد رحیمی |

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریكی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شكن گیسوی تو
موج دریای خیال
كاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می كردم
كاش بر این شط مواج سیاه
همه عمر سفر می كردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه من
گرم رقصی موزون
كاشكی پنجه من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشك
گونه ام بستر رود
كاشكی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاكستری بی باران پوشانده
آسمان را یكسر
ابر خاكستری بی باران دلگیر است
و سكوت تو پس پرده ی خاكستری سرد كدورت افسوس سخت دلگیرتر است
شوق بازآمدن سوی توام هست
اما
تلخی سرد كدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاكستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
كه در آن دولت خاموشیهاست
من شكوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی كه به من می گوید :
"
گر چه شب تاریك است
دل قوی دار ، سحر نزدیك است "
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال

تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان
شبنم پاك سحری ؟
نه
از آن پاكتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از
توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم
نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو
دریای خیال
پلك بگشا كه به
چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی
هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه
بنیان وجودم را ویرانه كنان می كاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین
راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود
چرا
در پی گمشده ی خود به كجا بشتابم ؟
مرغ آبی اینجاست
در خود آن گمشده
را دریابم
و سحرگاه سر از بالش خواب بردار
كاروانهای فرومانده خواب از چشمت
بیرون كن
باز كن پنجره را
تو اگر بازكنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به
تو زیبایی را
بگذاز از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم
برد
كه در آن شكوت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش
چون تراویدن
مهتاب به شب
مهر از آن می بارد
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به
عروسی عروسكهای
كودك خواهر خویش
كه در آن مجلس جشن
صحبتی نیست ز دارایی
داماد و عروس
صحبت از سادگی و كودكی است
چهره ای نیست عبوس
كودك خواهر
من
در شب جشن عروسی عروسكهایش می رقصد
كودك خواهر من
امپراتوری پر وسعت
خود را هر روز
شوكتی می بخشد
كودك خواهر من نام تو را می داند
نام تو را
می خواند
گل قاصد آیا
با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟
باز كن پنجره
را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی
گردد باز
بهتر آنست كه غفلت نكنیم از آغاز
باز كن پنجره را
صبح دمید
چه
شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور كه چون خواب خوش از دیده پرید
كودك قلب من
این قصه ی شاد
از لبان تو شنید
:
"زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می
توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشك و تهی
بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو
بیزار از این فاصله هاست "
قصه ی شیرینی ست
كودك چشم من از قصه ی تو می
خوابد
قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به
دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تو اند
رفته ای اینك و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو
اند
ادامه دارد(برای خواندن ادامه شعر کلیک کنید)

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 9


نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : آبی خاکستری سیاه , منظومه بسیار زیبای آبی خاکستری سیاه ازحمید مصدق , شعر , شعرنو , حمید مصدق , مصدق , در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود , تو اگر برخیزی همه بر می خیزند ,

تاریخ : 1390/07/18 | نظرات (0) بازدید : 558

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود تاریخ : جمعه 26 آذر 1395
چگونه خاک نفس می کشد؟ بیندیشیم تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395
تکیه بر خار مغیلان چه کند گر نکند تاریخ : پنجشنبه 06 خرداد 1395
طلب هر کسی از وصل تو چیزی دگرست تاریخ : پنجشنبه 06 خرداد 1395
از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران) تاریخ : پنجشنبه 06 خرداد 1395
بر تیر نگاه تو دلم سینه سپر کرد تاریخ : جمعه 18 دی 1394
اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است تاریخ : جمعه 18 دی 1394
در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آنگاه تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
دفتر عشق تو را بستم، نيايي بهتر است تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد تاریخ : جمعه 15 خرداد 1394
نوروز بمانید که ایّام شمایید! تاریخ : شنبه 01 فروردین 1394
خاطره‌ات به جای تو تاریخ : جمعه 26 دی 1393
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود تاریخ : جمعه 07 آذر 1393
مشک تو که افتاد، دل حادثه لرزید تاریخ : چهارشنبه 07 آبان 1393
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم تاریخ : دوشنبه 05 آبان 1393
این که با خود می کشم هر سو، نپنداری تن است تاریخ : پنجشنبه 24 مهر 1393
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم تاریخ : پنجشنبه 24 مهر 1393
تو را دوست می دارم... تاریخ : چهارشنبه 28 خرداد 1393


کد امنیتی رفرش


سوته دلان سلام خوش آمدید،در وبلاگ سوته دلان زیباترین شعرها،دانستنیها، داستانها، جملات زیبای بزرگان، ضرب المثلهای ملل مختلف و... را بخوانید و لذت ببرید و با ارائه نظرات و پیشنهادهای گرانبهای خود زمینه ارتقاء وبلاگ را فراهم آورید. باتشکر-مدیر وبلاگ سوته دلان
بالای صفحه
سوته دلان
firefox
opera
google chrome
safari